تصریح

یادداشت‌های علی سلیمانیان

تصریح

یادداشت‌های علی سلیمانیان

تصریح

وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیرا

شما را چه شده است که در راه خدا به مقاتله برنمی‌خیزید؟ در حالی که مردان و زنان و کودکان مستضعف صدا می‌زنند: پرودگارا! ما را از این آبادی که اهلش ظالم است نجات بده! و برای ما از جانب خودت ولی‌ای برگزین و برایمان از سوی خویش یاری‌گری قرار بده! (قرآن کریم؛ سورۀ نساء، آیۀ 75)

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

تصریح در تلگرام: t.me/tasrih
تصریح در تام‌تام: tt.me/tasrih
تصریح در ایتا: eitaa.com/tasrih
تصریح در سروش: sapp.ir/tasrih
تصریح در بله: ble.im/tasrih
تصریح در گپ: gap.im/tasrih
🔸
ایمیل: tasrih.ir@gmail.com

● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ● ●

مسئولیت ما مسئولیت تاریخ است. بگذارید بگویند حکومت دیگری بعد از حکومت علی(ع) بود، به اسم حکومت خمینی که با هیچ ناحقی نساخت، تا سرنگون شد. ما از سرنگون شدن نمی ترسیم، از انحراف می ترسیم.

معلم شهید غلام‌علی پیچک

بایگانی
آخرین نظرات
پیوندهای روزانه
پیوندها

۱۳آبان ۵۸ و تسخیر لانه ی استکبار در قلب ام القرای جهان اسلام توسط "دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (قدس سره الشریف)" ، از آن لحاظ که ساختمانی متعلق به بیگانه در میان پایتخت به اشغال درآمده، هیچ اتفاق مهمی نیست که در تاریخ جاودانه بماند و هرگز لایق آن نبوده که امام امت (رحمه الله علیه) آن را انقلاب دوم، که انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول است بنامند. راز این جاودانگی و افتخار اتلاق انقلاب دوم بر این حادثه، تنها در یک چیز نهفته است: مبارزه ی عملی با استکبار.

آن چه که ۱۳ آبان را به عنوان حماسه ای بزرگ در تاریخ، جاودانه ساخته، مبارزه ای انقلابی است که که از بستر بصیرت و پیروی از ولایت فقیه ناشی شده است. در واقع، تسخیر نقطه ی امید شیطان بزرگ در قلب ایران توسط جریان بیدار دانشجویی، نه تنها موجب بهت و حیرانی استکبار جهانی گشت، بلکه با تحقیر ابرقدرتی بزرگ چون امریکا، استیصال و درماندگی مدعی کدخدایی عالم را به رخ جهانیان کشید

.

البته مبارزه ی با استکبار، تنها زمانی پذیرفته است که برخاسته از عقلانیت و منطق توام با بصیرت باشد، و الا هر شعاری علیه بیگانگان، نه تنها در راستای استکبارستیزی قرار نمی گیرد، بلکه مانعی بر سر این مبارزه خواهد بود. مصداق بارز این مدعا، منافقین جدید -یا همان سبزها- هستند. آن ها که با ادعای دروغین خط امامی بودن، سعی در فریب افکار را دارند، با خط زدن شعارهای اصولی "مرگ بر امریکا" و "مرگ بر اسرائیل"، و سردادن شعارهای انحرافی "مرگ بر روسیه" و "مرگ بر چین"، نه تنها با استکبار مبارزه نمی کنند، بلکه تنها در پی انجام اعمالی هستند که خاستگاهشان جبهه ی استکبار است و با دستور مستقیم مستکبرین، در پی مقابله با مبارزه ی ملت ایران با استکبار هستند.

پاسخ حضرت امام خمینی (ره) به این مدعیان دروغین پیروی از امام، پاسخی صریح و شفاف است:

«

ما در جنگ با آمریکا و تفاله های آمریکا هستیم... هر یک از اینها را شناسایی کنید و به دادگاه معرفی کنید، ننشینید که باز جایی را آتش بزنند... خط این بود که اصلاً آمریکا منسی (فراموش) شود، یک دسته مرگ بر شوروی را مطرح کردند تا آمریکا منسی بشود.»(۱)

پس منظور از مبارزه ی عملی با استکبار نه هوچی گری و بی خردی است است، بلکه منظور از این مبارزه ی عملی، مبارزه ای برخاسته از منطق و عقلانیت است و تسخیر جاسوسخانه ی امریکا، مصداق است روشن برای مبارزه ی عملی با استکبار. اما گستره ی این استکبارستیزی فقط بدین جا ختم نمی شود؛ که در واقع این واقعه، خود سببی است برای انقلاب درونی که با آشکارگی دنباله های داخلی استکبار، دوستان را از غیر آنان غربال می کند.

۱۴ آبان ۵۸، تنها به فاصله ی یک روز از حماسه ی اشغال مرکز جاسوسی شیطان بزرگ در ایران، شاهد آشکارگی چهره ی کسانی هستیم که این اقدام انقلابی دانشجویان را در نفی استکبار برنمی تابند و خود را از گردونه ی نظام نوین انقلابی ملت ایران به کناری نهاده و خویشتن را تقدیم زباله دان تاریخ می کنند. استعفای نخست وزیر دولت موقت، بازرگان، و کابینه ی او در اعتراض به حرکت انقلابی مبتنی بر بصیرت جنبش دانشجویی، نشان از آن دارد که بازرگان و گروه او، یارای ایستادگی بر آرمان های انقلاب اسلامی -که در رأس آن نفی استکبار است- را ندارند.

۱۳ آبان، علاوه بر آن که هیمنیه ی مستکبرین را شکست، سنتی با خود به ارمغان آورد که می شود آن را سنت "غربال خودی از غیرخودی" نامید. این ویژگی غربالگری ۱۳ آبان، دست کم اولین ضلع مثلث آرمان های بنیادین انقلاب اسلامی -یعنی "استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی"- که اولین جواز ورود به جرگه ی انقلابیون است را در بر می گیرد.

پس از نخست وزیر موقت، نخست وزیر دهه ی ۶۰ (موسوی)، که بارها از این غربال به خیل انقلابیون ره یافته بود، این بار از ورود به دایره ی انقلاب باز می ماند و این مقدمه ای است برای ره سپاری به موزه ی تاریخ. سوت پایان موسوی و جریان به اصطلاح "سبز" او نواخته شده است و این اعلام ختم حیات سیاسی آنان است.

در این جا سوالی مطرح است و آن این که شماری از فاتحان قله ی استکبارستیزی در سال ۵۸ که امروز در قعر چاه استکبارپذیری گرفتار شده و پیشمان از گذشته بر طبل مبارزه با گذشته ی خویش می کوبند، آیا می توانند صاحبان و میراث داران این حماسه ی بزرگ باشند؟! پاسخ به این سوال را باید به سنت ۱۳ آبان سپرد. گر چه این حماسه قائم به شخص نیست، اما وارثان این حماسه کسانی می توانند باشند که لایق عنوان "دانشجویان پیرو خط امام" باشند. جنبش اصیل دانشجویی به عنوان خالق این حماسه و لایقان عنوان "دانشجویان پیرو خط امام"، میراث داران این حماسه هستند، هر چند که در میان آن ها هستند کسانی که در سال ۵۸ هنوز دست تقدیر پروردگار، هستی آنان را رقم نزده بود.

ما دانشجویان پیرو خط امام، که مدال افتخار پیروی از امام راحل و امام حاضر را بر گردن آویخته ایم، وارثان این حماسه هستیم و در راه مبارزه با استکبار از همه ی هستی خود خواهیم گذشت.

پیش به سوی فتح قله های استکبارستیزی... پیروزی نزدیک است. "نصر من الله و فتح قریب"...

 

سید علی مسیحا

-----------------------------------------

پی نوشت

:

۱

-صحیفه ی امام(ره) ، ج15، صفحه29

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۸۸ ، ۱۱:۰۳
علی سلیمانیان

گویشی در باب بیانیه ی اخیر موسوی

آخرین بیانیه ی منتسب به موسوی، که در آستانه ی ۱۳ آبان -روز مبارزه با استکبار جهانی- صادر شده است، حائذ نکات مهم و قابل تامل است.

در آغاز این بیانیه از سه حادثه ی سیزدهم آبان سخن به میان آمده است. اشاراتی به تبعید حضرت امام خمینی (رحمة الله تعالی علیه) و کشتار دانش آموزان تظاهر کننده در صحن دانشگاه تهران رفته است؛ اما درباره ی سومین رویداد چنین آمده است:

«درباره سومین سیزده آبان بسیار گفته شده است، تا جایی که بعید است کمترین اطلاعی از آن ماجرا ناگفته مانده باشد؛ از جمله آن که در این رویداد امام از دانشجویان مسلمان پیروی کرد. (!!!) ... امام این رویداد را پیگیری کرد و آن را انقلابی بزرگ‌تر از انقلاب اول نامید.»

و این همه ی آن چیزی است که از انقلاب دوم گفته شده است -البته به لحاظ مفهومی. که پس از این هم سطری چنان که آمده گذشته است، ولی از چیزی فراتر از آن چه آمد سخنی به میان آورده نشده است-.

در این عبارات از کدام رویداد سخن رانده شده و علت اکراه نویسندگان این بیانیه از بیان آن واقعه ی عظما که انقلاب دوم نامیده شده است، چیست؟ چرا امام عزیز این رویداد را انقلابی بزرگ تر از انقلاب اول نامید؟ این اقدام امام دقیقاً به همان علتی است که موسوی و سبزها از بیانش واهمه دارد. شکستن هیمنه ی استکبار؛ و امریکا به عنوان نماد استکبار.

تلاش موسوی و جنبش به اصطلاح سبزش از کتمان دشمنی با امریکا و اسرائیل و امثالهم چه چیز می تواند باشد و بیان گر چیست؟ تنها دو فرض را می توان بر این انگیزه متصور شد. یا این ها به قدری از امریکا و اذانبش وحشت دارند که حتی عرضه ی بیان مخالفت با آن را هم ندارند و یا این که با امریکای جهان خوار و اسرائیل خون آشام طرح دوستی برانداخته اند. آیا گزاره ی سومی هم جز این دو وجود دارد؟

گذشته از این ها که گفتنی های بسیار با خود دارد، نویسندگان این بیانیه بر افراطی گری و رادیکالیسم  جریانی که ظاهراً رهبری آن را موسوی و خاتمی برعهده دارند، بای نقد گشوده و از جریان معصوفش خواسته تا از تندروی و افراطی گری برحذر باشند. اما غافل از آن که داعیه داران جنبش سبز نه ۱۳ میلیون رای دهنده به آن ها هستند که زخم خوردگان از ملت و انقلاب و کسانی اند که کوچکترین دلبستگی به امام راحل و انقلاب اسلامی ندارند و تنها دلیل همراهی آنان با موسوی آن نیست که موسوی را پذیرفته اند بلکه در صدد آن اند تا از فرصت پیش آمده با استفاده ی ابزاری از بی ارادگانی چون موسوی به اهداف شوم خود نایل آیند. این ادعا را می شود در روز سیزدهم آبان سنجید.

در جای دیگری از بیانیهی منسوب به موسوی -نماینده ی جریانی که با گرنش در برابر خواست نامشروع و نامعقول غرب، نه تنها تمامی فعالیت های غنی سازی در مسئله ی هسته ای را متوقف ساخت، بلکه با پلمپ مراکز تحقیقاتی هم بوسه ای بر دستان اربابان مستکبر خود زد- آمده است:

«به سیاست خارجی دولتمردان بنگرید. همان وقتی که آنان مناسبات بین‌المللی کشور را به اغراض تبلیغاتی آلوده کردند و از خردورزی و متانت کناره گرفتند می‌شد حدس زد که به زودی مصالح بلندمدت مردم را به هیچ معامله خواهندکرد. شانزده سال پیش از این تهیه سوخت برای تاسیسات هسته‌ای تهران امری بود که نه مسئولان و نه رسانه‌ها انجام آن را یک خبر مهم تلقی نمی‌کردند. امروز قسمت اعظم محصول فعالیت‌های هسته‌ای کشور ،که این همه جاروجنجال به خود دیده و چندین تحریم برای ملت به همراه آورده است، گویا باید برای تامین همین نیاز ساده تحویل کشورهای دیگر شود، شاید بعدها لطف کنند و اندکی سوخت در اختیار ما بگذارند. آیا این یک پیروزی است؟ یا یک تقلب آشکار، که چنین تسلیمی فتح‌المبین نامیده شود؟»

در این عبارات که به شیوه ای موزیانه تلاش شده است تا واقعیات وارونه جلوه داده شوند، بی عرضگان دیروز، مدعیان امروز گشته اند. دولت خاتمی، در جریان دیپلماسی مبتنی بر ذلت و خواری نه تنها از همه ی فعالیت های هسته ای اعم از غنی سازی و تحقیقات، دست کشید، بلکه بر سر حق مسلم ملت ایران به معامله با غرب پرداخت و علاوه بر آن که این قمار را بر آنان باخت، بلکه به اعتراف خود دولتمردان اصلاحات* نه تنها از حجم تهدیدات و تحریکات کاسته نشد، بلکه روند تهدید و تحریم، رنگ جدی تری به خود گرفت. اما امروز در اثر دیپلماسی مبتنی بر عزت و صلابت، نه تنها همه ی فعالیت های هسته ای از سرگرفته شده و در حال حاضر بیش از ۷۰۰۰ سانتریفیوژ در کشور در حال غنی سازی هستند، در جریان مذاکرات اخیر، غرب که روزگاری به هیچ وجه قصد پذیرش حق برخورداری ملت ایران از فن آوری صلح آمیز هسته ای را نداشت، در موضعی منفعلانه مجبور به پذیرش همه ی فعالیت های هسته ای در ایران شده و حتی کشورهای مستکبر غربی بر سر تأمین سوخت رآکتور تهران سر و دست می شکنند. اگر این پیروزی نیست پس چیست؟

در ادامه ی این بیانیه، نویسندگان آن برای آن که حوصله ی خوانندگان سر نرود، لطیفه ای هم آورده اند: «تاکید بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی یک راهبرد کلیدی برای ساختن فرداست. با چنین راهبردی ما در تاریکی قدم نمی‌گذاریم و میراث‌های به جا مانده از مبارزات نسل‌های پیشین را به هیچ تقلیل نمی‌دهیم.» برای آن که لطایف تنها برای خنداندن بیان می شوند و نه برای دریافت پاسخ، ما هم به این رسم سر می نهیم.

همچنین در این بیانیه سوالی مطرح شده است که پاسخ آن کراراً داده شده است. این سوال می پرسد: «این روزها هر نگاهی که به نگاهی می‌افتد از پیروزی می‌پرسد. کی به آن می‌رسیم؟ » و چه پاسخی زیباتر ایز این که گفته شود «خواب برگشتن امریکا، خواب پریشانی است که تعبیر نخواهد شد.»(۱)

«آخرین نبرد ما به مثابه سپاه عدالت، نه با دموکراسی غرب که با اسلام امریکایی است و این اسلام از خود امریکا دیراتر است. اگر چه این نیز ولو هزار ماه باشد، به یک شب قدر فرو خواهد ریخت.»(۲)

و ما ادرئک ما لیلة القدر؟!

 سید علی مسیحا

-----------------------------

پی نوشت ها:

*- مصاحبه ی صادق خرازی، رئیس دستگاه دیپلماسی اصلاحات با روزنامه ی اعتماد در تاریخ 17/11/85 گویای بخش کوچکی از واقعیات سیاست خارجی دوران اصلاحات است. در مصاحبه ی مذکور آمده است: «همان زمان برای تعلیق غنی سازی در میان پاره ای از مسئولان نظام تردیدهایی وجود داشت، اما سرانجام نظام از تصمیم تعلیق حمایت کرد. یک ماه بعد متوجه شدیم اروپایی ها قصد دارند قطع نامه ی دیگری در آژانس مطرح کنند و از عبارات و کلماتی چون Breach به معنای "نقض و گزارش" به شورای امنیت استفاده کنند... . از همان روز نخست، امریکایی ها قصد داشتند به هر صورت ممکن از توافق ایران با اروپا در آژانس جلوگیری کنند. اروپایی ها دچار یک اشتباه مهم و استراتژیک شدند و آن این که در برابر امریکایی ها نتوانستند مقاومت کنند. آن ها نتوانستند لیاقت و ظرفیت خود را نشان دهند و بدن آن که به عواقب بیندیشند زیاده خواهی کردند. در مقابل هر قدم مثبتی که ایران برمی داشت، اروپایی ها عقب تر می رفتند به طوری که می توان گفت زیاده خواهی اروپایی ها کار دستشان داد، چون از این غافل بودند که موضوع هسته ای برای ایرانیان یک افتخار ملی است.»

۱- حضرت آیت الله العطمی امام خامنه ای

۲-شهید سید مرتضی آوینی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۸۸ ، ۱۱:۰۴
علی سلیمانیان

وقتی جریان شکست خورده ی در انتخابات، با کنش های دیکتاتورمابانه و رفتارهای عصر تجاهلی خود، علاوه بر آن که نتوانست برای مقاصدش طرفی بربندد، پایگاه اجتماعی خود را نیز دچار ریزش و انفصال نمود، برای آن که حیات سیاسی خود را از قید بطلان نجات دهد، لاجرم، به استفاده - بخوانید سوء استفاده- از فرصت های پیش روی به نفع جریان خود روی آورد.

عمده ترین مصداق برای این گفته را می توان راهپیمایی روز قدس دانست که به مثابه نقطه ی عطفی در حوادث پس از انتخابات است. به آن دلیل نقطه ی عطف نامیده می شود که در آن مرحله، جریان تجدیدنظرطلب از تاخت به مصادیق، قدری به سوی تاخت به مبانی حرکت نمود. به عبارت روشن تر، اگر تا آن روز جریان موسوم به سبز، به شیوه ای منافقانه و خزنده، با تاخت به مصادیق - و نه تاخت مستقیم به مبانی- فضایی کاملاً غبارآلود ایجاد کرده بود، در این مرحله با تاخت مستقیم به مبانی و اصول، چهره ی واقعی خود را از پس غبار برخاسته نمایان ساخت و حجت را بر همگان تمام کرد.

وقتی اصل بنیادینی چون "جمهوری اسلامی" از سوی مدعیان دروغین خط امام (ره) - آن هایی که خود را در پس نقاب ادعای وفاداری به امام امت و اصول بنیادین جمهوری اسلامی پنهان کرده بودند- به چالش کشیده شد، صف آرایی جدیدی پس از آن شکل گرفت. سر دادن شعارهای "نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران"، "استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی"، خط کشیدن روی شعارهای "مرگ بر اسرائیل" و "مرگ بر امریکا" و جایگزینی شعارهای انحرافی به جای آن ها، و تلاش برای منحرف نمودن مبنای روز قدس از مبارزه با رژیم صهیونیستی به دفاع از غاصبان صهیونیست، پرده ی تزویر را از رخسار سبزها به سویی فکند و حجت را بر همه آشکار ساخت.

به عقیده ی نگارنده، از آن پس، صف آرایی های زمان فتنه به هم خورد و ترکیب نوینی شکل گرفت که این بار به جای "حق و جبهه ی مقابل حق"، صف آرایی "حق و باطل مطلق" بود.

۱۳ آبان اولین عرصه ی بروز صف آرایی جدید و آوردگاه جنود حق و باطل خواهد بود. راقم این سطور گر چه معتقد است در ۱۳ آبان، تقابل میان حق و باطل شکل خواهد گرفت، لکن با توجه به راهپیمایی روز قدس که وزن جریان مقابل جبهه ی میلیونی حق را آن هم قبل از ریزش عناصر احیاناً غافل -که از یکی دو هزار نفر تجاوز نمی کرد- مشخص نمود، این بار وزن جنود باطل بسیار کمتر -و حد اکثر برابر- با جریان مقابل حق در روز قدس خواهد بود. یعنی نمی در برابر اقیانوس عظیم ملت.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۸۸ ، ۱۱:۰۷
علی سلیمانیان

آخرین بیانیه ی موسوی که یک روز پس از اقدام تروریستی گروهک عبدالمالک ریگی از حامیان به اصطلاح "جنبش سبز"، به شیوه ای متفاوت به لحاظ ابزاری -و نه به لحاظ محتوایی- به صورت گفت و گوی ویدئویی صادر شد، گرچه در نگاه اول تنها تغییر ابزاری را در ذهن متبادر می کند، اما به واقع، گویای تغییر در تاکتیک بوده و نشان از روی کردی جدید دارد.

این فیلم ویدئویی که با تقلیدی کورکورانه و ناشیانه از تروریست ها تهیه گردیده، موسوی، به سان سران تروریسم، چون بن لادن، ملاعمر، محسود، ریگی و ... در مقابل دوربین حضور یافته و به تبیین آخرین مواضع و راهبردهایش می پردازد و سپس از طریق چند سایت اینترنتی و بعداً به صورت فایل دیجیتالی در اختیار عموم قرار می گیرد، روی کرد جدید جریان فتنه را برملا ساخته است. البته این ادعا به صرف تشابه شیوه ی راهبری، بیان نشده است؛ بلکه برخی تحرکات در اردوگاه فتنه، سندی بر این مدعاست.

۱- محمد خاتمی، اخیراً در اضهار نظری تامل بر انگیز گفته است اگر اجازه ندهند مردم تجمع داشته باشند آنها می روند هسته عمل تشکیل می دهند. این گفته، در حالی صورت می گیرد که جریان فتنه، پس از انتخابات، از هیچ گونه آشوب و اغتشاش، تخریب، خشونت و جنایتی فروگذار نبوده است و وقتی خاتمی نمی تواند هیچ کدام از این ها را در واژه ی عمل بگنجاند، تنها عملی که باقی می ماند تشکیل جوخه های ترور خواهد بود.

۲- حضور مهدی کروبی در نمایشگاه مطبوعات و اقدامات وحشیانه ی محافظان او از قبیل هفت تیر کشی و تیراندازی و استفاده از گاز اشک آور و شوکر برقی که گویی نمایشگاه مطبوعات را که فستیوال گفتمان هاست با تگزاس اشتباه گرفته اندبه روشنی نشان دهنده ی این روی کرد تازه است. با این حرکت بی نظیر در طول تاریخ، ثابت کردند که برای آن ها هیچ کس و هیچ چیز و هیچ کجا مهم نیست و درصدد هستند تا به هر شیوه ی ممکن انقام خود را از مردم بگیرند.

۳- وقتی سعید حجاریان برای کرده های طیفی که او حکم تئوریسین آن را دارد، از واژه ی "فوران نفرت" استفاده می کند و آن را نه برخاسته از فرهنگ خودی که نوعی مارکسیسم مبتذل -توجه کنید منظورش مارکسیسمی است که به ابتذال کشیده شده است- می داند، این بدان معناست که مارکسیسم که در درون مایه ی خود و در حد اعلا، از خشونت برخوردار است، اگر به ابتذال کشیده شود چه می شود؟! سرانجام سازمان منافقین که به کروهکی جنایت پیشه مبدل شدند از آن جا به این مرحله رسید که آنان گرایشی به طرف مارکسیم پیدا کردند و به التقاط بین اسلام و مارکسیم روی آوردند. اکنون باید اندیشید مارکسیسم مبتذل، اینان را به کجا خواهد رساند؟

۴- سرگذشت کروهک منافقین و تشابه عمیق و عجیب آن با جریان فتنه، مبین این حقیقت است که گویا سرنوشت این دو طیف نفاق، در هم گره خورده است.

از لحظه ای که بنی صدر در خانه ی ملت، از نمایندگان ملت سیلی محکمی دریافت نمود، سازمان منافقین با گستراندن میلیشیای خشونت و آشوب در خیابان ها، و با تخریب اموال و کشتار خیابانی مردم و علی الخصوص حمله به شهروندان با ظاهر مذهبی در صدد انتقام از ملت برآمد. آن ها تنها طی چند ماه، ترورهای متعددی از جمله انفجار حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری انجام داده و به شیوه های گوناگون به ترور مسئولان و شخصیت های نظام دست زدند.

وقتی جریان به اطلاح جنبش سبز - یا همان جریان فتنه- سیلی محکمی از ملت دریافت نمود، سران فتنه با لشکرکشی های خیابانی و انجام حرکاتی به سان سازمان منافقین، به انتقام جویی از ملت دست زدند و راه آنان را ادامه دادند. نقاط مشترک بسیاری میان دو طیف، چه در زمان حضور در قدرت و چه پس از آن وجود دارد که در این جا مجال طرح آن ها نیست. اما جالب است اشاره شود، گذشته ی این دو به قدری شبیه هم است که حتی هر دو طیف، فتنه ای چون "کوی دانشگاه" هم در کارنامه ی خود ثبت کرده اند.

۵- همراهی کروهک های تروریستی با جریان سبز، من جمله کروهک ریگی و منافقین خلق  و عدم اعلام انزجار سبزها از این همراهی، خود نشان گر خوی تروریستی آن هاست.

در جریان اقدام تروریستی گروهک ریگی در سیستان، برخی از شخصیت ها، رسانه ها و مطبوعات وابسته به نفاق سبز، به نوعی این اقدام را توجیه کرده و ترورسیت ها را تبرئه نموده و حتی برخی ها، از این فاجعه ی تروریستی ابراز خرسندی نیز کردند. آیا نباید در این حادثه ی دردناک، نام جنبش سبز را دوشادوش گروهک ریگی بیان نمود؟!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۸۸ ، ۱۱:۱۰
علی سلیمانیان

"می خواستم از نهج البلاغه سخن بگویم... اما به اقتضای حال و موقعیت، منصرف شدم... به یاد آوردم این سخن معروف مارکس را که گفته است: دین افیون توده هاست. سخنی که مارکس در باب دین گفته هر چند تمام حقیقت نیست، اما بخشی از حقیت است. دین در حکومت های دینی نه تنها افیون توده هاست - آن چنان که مارکس گفته - بلکه من می افزایم علاوه بر آن که افیون حکومت ها هم هست..."*

صاحب این تعابیر که گویای باور درونی تجدیدنظرطلبان (اصلاح طلبان سابق) و اپوزیسیون نظام است، هاشم آغاجری است. او که در توهین به دین، مقدسات، قرآن و ائمه ی اطهار (علیهم السلام) کم نگذارده است، وقتی با زشتترین و وقیحانه ترین واژگان، روحانیت، آیات عظام و مراجع تقلید را مورد هجمه ی خود قرار داد و مردم متدین را به دلیل تقلید از مرجع، میمون قلمداد کرد - که من حتی از نقل آن ها شرم و اکراه دارم - گویی که از عمق وجود اصلاح طلبان و دشمنان نظام خبرداد؛ به گونه ای که شاید بشود گفت هیچ یک از چهره ها، احزاب و تشکل های اصلاح طلب، رسانه های و مطبوعات زنجیره ای، گروهک های معاند و ضد انقلاب، رسانه های غربی و حتی دولت های استکباری، نماند که از وی اعلام حمایت نکرده باشد.

مقصود از بیان این ها، پردازش به این مسئله نیست، بلکه هدف ترسیم زمینه ی ذهنی و باورهای جریان مقابل نظام است.

جالب است وقتی رسانه ها و کسانی که بر لامذهبی خود می بالند، آموزش نماز می دهند و کسانی که دین را افیون توده ها و حکومت ها می دانند، تشویق به سر دادن شعار الله اکبر می کنند و از شهادت - که روزی آن را مساوی با فرهنگ خشونت می دانستند - سخن می رانند؛ نشان گر آن است که هنگامی که احساس می کنند این ها را هم می شود ابزار و بازیچه ی خود قرار دهند، از آن ابایی ندارند و وقتی می خواهند در برابر علی (علیه السلام) بایستند، لاجرم معاویه وار، قرآن به نیزه می گیرند.

 نماز، الله اکبر، شهادت، نمادهای مذهبی و ... هم می توانند جزوی از اسلام امریکایی باشند و دشمنان دین و ملت و نظام، نه تنها از این گونه اسلام هراسی ندارند، بلکه در ترویج آن هم می کوشند.

وقتی کسانی که نه تنها علیه روحانیت و مرجعیت، که حتی علیه دین هم بارها و بارها موضع گرفته اند از کسانی چون منتظری با عنوان "قائد مجاهد حضرت آیت الله العظمی منتظری حفظه الله" یاد کرده و از او تمجید می کنند، وقتی رسانه ها و مطبوعات حامی آغاجری، هر از گاهی به بهانه ی انتقاد برخی ها از امثال منتظری و صانعی و ... تیتر اول خود را با عناوینی چون توهین به مراجع(!!!) آذین می بندند اما خود از توهین به هیچ کس و هیچ چیز، از مرجعیت گرفته تا مقدسات دینی و قرآن و معصومین، ابایی ندارند، این امر به عینه اثبات می شود که اسلام امریکایی نه تنها نیاز به نماز و الله اکبر و شهادت دارد، بلکه حتی نیاز به شیخ،حجت الاسلام و آیت الله امریکایی هم دارد.

 

آیت الله هایی که نه تنها در میان همراهانشان و آن ها که به فراخور شرایط و بر حسب نیازی از آنان تمجید می کنند، قدر و منزلتی ندارند، بلکه پس از آن که به مقصودشان نایل شدند، آنان را چون دستمالی کهنه دور می اندازند. و این شیوخ به قدری ساده لوح هستند که خود را ملعبه ای برای سکولارها و لائیک ها قرار داده اند و  از این که بی اراده در اختیار دین ستیزان قرار گرفته اند، خرسندند. شیوخی که جون ابوموسی اشعری اگر مراد را در آن دیدند که روز روشن را شب تار و شب ظلمانی را روز بنامند همان خواهند کرد. بازیچگانی مه چونعروسکان خیمه شب بازی، زمام خویش را به بازیگردانان سپرده اند.

 سید علی مسیحا

--------------------------

پی نوشت:

* - هاشم آغاجری، هفته نامه ی عصر ما، ۲۶/۵/۷۹

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۸۸ ، ۱۱:۱۲
علی سلیمانیان

در هفته ها و روزهای اخیر، طرح های رنگارنگی از سوی عده ای معلوم الحال، در عرصه ی سیاسی جامعه با عناوینی چون: طرح "وحدت ملی"، "آشتی ملی"، "برون رفت از بحران"(!!!)، "برون رفت از وضعیت کنونی"، "میانجی گری شخصیت ها" و ... مطرح گردیده که از چند جنبه قابل بررسی است.

یکم، طرح کنندگان: طرح کنندگان این پروژه ها، همگی از شکست خوردگان از ملت در انتخابات و یا از رفوزه شدگان فتنه ی اخیر هستند. کسانی که یا خود، از عوامل فتنه بودند و یا از کسانی اند که سکوت و خطاب نابجایشان به یاری فتنه شتافت.

در این میان آن که بیش از همه توجه جامعه را به خود جلب کرده است، شخصی است که تنها سه روز مانده به انتخابات، در اقدامی تامل برانگیز با نگارش نامه ای سرگشاده و غیر مودبانه و بدون سلام، به رهبر معظم انقلاب اسلامی - که یقیناً مخاطبین آن کسانی غیر از رهبری بودند - با به اشتباه گرفتن مصلحت شخصی و خانوادگی، به جای مصلحت نظام و مردم، رهبری را تهدید به اغتشاش و آشوب می نماید و آتش افروز عرصه ی انتخابات می شود. او پس از فروکش کردن اغتشاشات و فرونشستن غبار فتنه، با ایراد نظرات شخصی خود از مهم ترین تریبون نظام و با بحرانی خواندن وضعیت آرام جامعه، علاوه بر آن که تحسین دشمنان را برمی انگیزد، موجب شعله ور شدن دوباره ی آتش فرونشسته ی فتنه می شود.

او که از تشخیص مصلحت ها این گونه عاجز است و هنوز با اتخاذ مواضه دوگانه در صدد آن است تا هم شریک دزد باشد و هم رفیق قافله، و به ادعای خود از اداره ی خانواده اش ناتوان است، چگونه خود را لایق آن می یابد که برای ملت شریف ایران و نظام جمهوری اسلامی، نسخه بپیچد؟!

ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان

دوم، انگیزه: انگیزه ی ارائه ی این طرح ها پرسشی است که دست یازیدن به پاسخ آن زیاد مشکل نیست. این طرح ها اقل کم می توانند سه هدف عمده را دنبال کنند.

نخست آن که این طرح ها را می تاوان در راستای استراتژی "فرار به جلو" دانست. پس از ناکامی سران فتنه از رسیدن به اهداف خود یعنی کودتا علیه رای ملت و علیه نظام، این طرح ها برای اخلال در برابر اجرای عدالت و فرار فتنه انگیزان از محاکمه و به جای آن منت نهادن خائنین بر ملت و نظام، طرح شده است.

گام بعدی ترمیم وجهه ی تخریب شده ی جریان فتنه در برابر ملت و جلوگیری از ریزش بدنه ی اجتماعی اصلاحات است. همان گونه که گفته شد این طرح در صدد آن است تا با منت نهادن بر ملت، جریان عامل فقتنه را از خیانت ها و جنایت هایش تبرئه کرده و دوباره به یارگیری اقدام کند.

و گام نهایی، فراهم نمودن امکان و زمینه ی بازگشت به قدرت جریان فتنه است. در این مرحله، طرح به دنبال آن است که با در رودربایستی قرار دادن نظام در برابر سران آشوب، موجبات رفع اتهامات و تایید دوباره ی صلاحیت آن ها و نهایتاً امکان حضور دوباره ی فتنه انگیزان، در قدرت را فراهم کند.

سوم، مخاطب سنجی: از عجایب این طرح ها آن است که جای متهم و شاکی در آن ها عوض شده است. در این پروژه ها که ارائه کنندگانشان، آن را برای نظام ارائه کرده اند، سعی شده است تا صورت مسائل، واژگونه جلوه داده شوند. آن چه از ظاهر نام این طرح ها بر می آید آن است که این ها برای ایجاد وحدت و آشتی ملی (!!!) ارائه شده اند؛ اماجالب آن جاست که چنین طرح هایی به جای آن که به وحدت شکنان و قهرکنندگان از ملت و پناهندگان به بیگانگان عرضه شودند، به نظام ارائه شده اند.

اگر طرح کنندگان این مسائل، حقیقتاً در پی دست یابی به وحدت هستند - گرچه ملت ایران همانند گذشته یکپارچه و متحد است - لکن اگر می خواهند تا آشوب طلبان که عده ای بسیار قلیل اند به خیل عظیم ملت ایران بپیوندند، این طرح ها را می بایست به جریان فتنه ارائه کنند تا ملت شریف ایران در صورت پذیرش اشتباهات از سوی فتنه انگیزان و کنار گذاشتن توهمات خود ساخته شان و البته پس از اجرای عدالت، آنان را در جمع خود بپذیرند.

این طرح ها به آن دلیل به نظام عرضه شده است تا علاوه بر نیل به اهداف ذکر شده در بندهای بالا، با تعویض جی متهم و شاکی، چهره ای مظلوم از جریان فتنه ترسیم نموده و هم تلویحاً ادعاهای کذایی و توهمات مالیخولیایی خود را از این طریق، حقیقت جلوه دهند.

چهارم، چرایی: چه علتی باعث آن شده است که کسانی احساس کنند نیاز به طرح چنین مسائلی است؟ اصلاْ آیا اختلافی درون ملت وجود دارد که اینان در پی ایجاد وحدت هستند و یا بحران و وضعیت خاصی در جامعه حاکم است که در پی برون رفت از آن برآمده اند؟

فارغ از این که ارائه ی طرح هایی این چنین، از اساس اشتباه و غیر لازم است؛ اما باید گفت حتی در صورت احساس نیاز به وحدت و برون رفت از وضعیتی، وقتی رهبری و قانون فصل الخطاب اند، این گونه طرح ها چه محلی از اعراب می توانند داشته باشند؟ آیا عدم پایبندی عده ای به قانون و تخطی از رکن رکین ولایت، موجب پیدایش فتنه ی اخیر نشده است؟ آیا ظرفیت های موجود، جواب گو و حلال مشکلات نبوده اند که به دنبال راهکاری خارج از مناسبات جامعه رفته اند؟

ارائه ی طرح هایی از این قبیل در صدد دست یابی به و حدت و آشتی ملی و ... نیستند بلکه آنان در صدد برآمده اند تا با طرح چنین مسائلی از رهبری و قانون عبور کرده و بدعت دیگری را باب نمایند.

و مکروا مکر الله، ان الله خیر الماکرین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۸۸ ، ۱۱:۱۵
علی سلیمانیان

وقتی دو جریان تا حدی از هم زاویه می گیرند که درست در تقابل با هم قرار می گیرند، لاجرم باید از حقانیت طرفی چشم پوشید. هیچ دو جریانی در تقابل هم، نمی توانند حق باشند، اما وقتی در هر دو سوی، کسانی هستند که روزگاری در مسیر حق بودند و امروز در تلاقی با یکدیگراند، تشخیص حق از باطل برای کسانی که دل در گرو کسان دارند و سنگ محک حق را نه خود حق که اشخاص گرفته اند، بسی مشکل تر خواهد بود.

"میزان در هر کس حال فعلی او است" (۱) این آخرین تذکر و آخرین عبارتی است که امام عزیز، در ذیل وصیت نامه ی خود آورده است و این سنجه ای است که تکلیف همگان را روشن نموده و هر چه که سال ها بگذرند و اشخاص از اصل خویش دورتر شوند، موضع امام را درباره ی آن ها می شود پیش برد.

امروز کسانی در صف جبهه ی باطل قرار گرفته اند که سوابقی دارند بس درخشان و گذشته ای سعادتمند، اما کشمکش میان حق و باطل آن ها را به تسلیم واداشته است و آنان بر گذشته ی خود خط بطلان کشیده و از آن بسیارشرمساراند. گر چه این واژگونگی خود را به عریانی هر چه تمام تر نشان داده اند، لکن ظاهراً این همواره کید جبهه ی باطل بوده است که خود را در زبان، در مسیر حق و مدعی آن نشان دهد. اما عجیب تر آن که کسانی چشم و گوش بسته، سنجه ی حق را نه سمت و راه، که رهروان راه می دانند و این همواره منشا مصائبی بزرگ بوده است.

انتصاب شریح، از سوی امیر مومنان به سمت قاضی کوفه، شاید نشان گر آن باشد که او در روزگار حیات علی بن ابیطالب (علیه السلام) عادل ترین مردمان بوده است. اما عدم بصیرت، آنان را که به اشتباه، شریح را سنجه ای برای عدالت و حقانیت می پنداشتند به جنگ با حسین بن علی (علیه السلام) و ریختن خون خاندان رسول الله (صلی الله علی و آله) کشاند و این بزرگ ترین مصیبتی است که تاریخ بشریت بر خود دیده است.

اینان نه کافر بودند و نه غیر مسلمان، مسلمان نما هایی بودند که در تمییز جبهه ی باطل از حق دچار اشتباه بودند و حسین را کشتند نه از آن روی که مسلمان است؛ حسین را بدان علت کشتند که می پنداشتند او علیه اسلام قیام کرده است. عدم بصیرت و در گرو کسان بودن ورطه ای است که انسان را بدان جا می کشاند که بزرگترین جنایت تاریخ بشیرت را رقم زند.

"اگر خواص بد فهمیدند، دیر فهمیدند، یا فهمیدند و اختلاف کردند، حسین بن علی ها به مسلخ کربلا خواهند رفت." (۲)

سید علی مسیحا

---------------------------------

پی نوشت ها:

۱- وصیت نامه ی الهی سیاسی حضرت امام خمینی (ره)

۲- حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای (مد ظله العالی)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۸۸ ، ۱۱:۱۹
علی سلیمانیان

یقین دارم قبل از آن که این نوشته به منتهای صفحه ی نخست در سایت بالاترین برسد، به لطف دوستان عضو، به سرعت باد و در عرض چند دقیقه و یا حتی چند ثانیه از گردونه ی نمایش حذف خواهد شد، تا آن چه که این مقال در صدد بیان آن است را در عمل به اثبات برساند. گر چه این نوشتار هیچ به مزاج بالاترینی ها خوش نخواهد آمد، لکن ملاک من برای بیان حقایق پسند یا عدم پسند دیگران نیست.

این نوشتار در صدد آن نیست تا به محتوای مطالب ارسالی در بالاترین و تحلیل آن و این که آیا بالاترین رسانه ایست زرد و یا ... بپردازد، بلکه تنها در پی پردازشی سطحی به نوع مدیریت و ساختار و نگاهی کاملاً آماتور به رفتارگرایی اعضای آن است.

سایت بالاترین در نگاهی ظاهری، بسیار دموکراتیک و آزاد جلوه می نماید، که به عقیده ی بسیاری نوعی تمرین دموکراسی است. اما فی الواقع دچار دیکتاتوری ای در حد مطلق است. با نگاهی یک باره و نه حتی با دقت، می شود وزن اعضای بالاترین را سنجید. مخالفین جمهوری اسلامی، وزن غالب اعضای بالاترین را به خود اختصاص داده است، به گونه ای که شاید در میان اعضای چندین هزار نفری آن نشود به عدد انگشتان دست، اعضایی دگر اندیش نسبت به اکثریت سایت را یافت و این یعنی اکثریتی در حد مطلق.

ورود و عضویت در بالاترین تنها به وسیله ی ارسال دعوت نامه توسط اعضای آن مقدور است که در این جا اقل کم از دو نظر بر آن دیکتاتوری حاکم است. او آن که چون وزن مطلق سایت در اختیار جریانی خاص است، یقیناً از ورود جریان مقابل ممانعت خواهد شد و تقریباً ـ نه دقیقاً - راه برای ورود جریان مخالف حاکم بر سایت مسدود است و در عوض راه برای ورود همفکران اکثریت بسیار هموار است. دوم آن که لازمه ی ارسال دعت نامه نیز، وجود اعتبار کافی اعضاست، که همواره و به لطف عزیزان اکثریت، اعضای چند نفره ی اقلیت همیشه با کاهش اعتبار مواجه اند. و این ها یعنی آن که سیر عضویت اکثریت، تصاعدی و سیر عضویت اقلیت، تنازلی است.

مقوله ی امتیازدهی توسط اعضا، به لینک های ارسالی هم که به ظاهر دموکراتیک ترین بخش بالاترین است، در واقع دیکتاتورمئابانه ترین رفتار در بالاترین است. گر چه امکان بدیع امتیازدهی به لینک ها، فی نفسه و در صورت وجود مساوات امری بسیار پسندیده و جالب است، لکن به دلیل عدم رعایت عدالت در عضوگیری و به دلیل غرض ورزی تعدادی از اعضای محترم - و البته مریض الاحوال - در حقیقت اعمال دیکتاتوری است. وجود اکثریت مطلق طیفی خاص، وقتی با غرض ورزی برخی دوستان و حتی مدیریت همراه می شود، گویای آن است که در بالاترین - به رغم ادعای مدیریت و اعضای آن - جایی برای دگراندیشان نیست. هر صدایی که با جریان اکثریت - و در حقیقت جریان تمامیت - هم ساز نباشد، لاجرم مجبور به خاموشی است. توسط برخی دوستان به دلیل حساسیت به شناسه ی اقلیت و حساسیت به سایت مرجع لینک، بی آن که حتی کوچک ترین توجهی به محتوا شود و بی هیچ منطقی - البته اگر در نزد دوستان اکثریت موجود باشد - منفی های پی در پی نثار پست ارسالی می گردد تا لطمه ای به یک دستی مطالب موجود وارد نشود. این روند به گونه ای است که حتی گاهی در کمتر از ۶۰ ثانیه که یقیناً زمان بسیار اندگی برای مطالعه ی یک نوشته است، پست ارسالی حذف می شودو این نشان از آن دارد که برخی ها هنوز در در بند "که می گوید" گرفتاراند و "چه می گوید" هیچ اهمیتی برای آنان ندارد.

گزارش تخلف(!!!) به بهانه های واهی هم که از اهم عنایات اکثریت در حق دگراندیشان است. البته مدیریت بالاترین هم از این که تعدادی از اعضا به بهانه هایی - حتی آبکی - گزارش تخلف برای اقلیت رد کنند، هیچ بدش نمی آید. سیستم مدیریت محترم بالاترین به دنبال بهانه ای است تا بتواند مدتی اعتبار ناچیز اقلیت را مصادره و از شنیدن صدای آن ها جلوگیری کنند. البته گاهی هم که هیچ بهانه ای برای این کار نیست، به بهانه ی وجود اشکال در سایت، اعتبار اقلیت همواره منفی است. اما معلوم نیست چرا وقتی سایت اشکال دارد، این ایراد تنها گریبان اقلیت چند نفره را می گیرد!!!

وقتی با همه ی این محدودیت ها، از پس هزاران پست اکثریت، مطلبی از سوی اقلیت در شرف ارسال است، پیامی دریافت می شود که مثلاً به دلیل عدم واقع گویی توسط آن سایت، از ارسال لینک ممانعت می شود. اما مشخص نیست مدیریت بالاترین چرا از پذیرش لینک های رسانه های دروغ پراکنی که بارها دروغ آن ها اثبات شده و حتی خودشان نیز به آن اعتراف کرده اند جلوگیری نمی کند.

گذشته از آن چه که از میان ایرادات متعدد بیان شد، اما آن چه به عنوان دیکتاتوری اکثریت عنوان شد، باز هم ظاهر ماجراست. حقیقت امر آن است که آیا اکثریت نزدیک به تمامیت موجود در بالاترین، در عرصه ی اجتماع هم در اکثریت اند؟ این سوالی است که پاسخ آن به قدری روشن است که جایی برای بحث باقی نیست. یقیناً آن چه به عنوان اکثریت در بالاترین نمود یافته است، در عرصه ی اجتماع، اقلیت است. صحنه ی انتخابات اخیر و حوادث بعد از آن، به وضوح هر چه تمام تر، وزن جریان همسو با اکثریت بالاترین را نشان داده است که حتی این بحث با احتساب سرانگشتی شرکت نکردگان در انتخابات و ایرانیان مقیم خارج هم قابل اثبات است.

نتیجه آن که؛ آن چه در بالاترین روی می دهد دیکتاتوری اقلیت با پوشش اکثریت است.

بنابر آن چه بیان شد، احتمال لغو عضویت شناسه ی ارسال کننده ی این نوشتار از بالاترین نه تنها دور از انتظار نیست، بلکه با سبقه ی رفتاری مشاهده شده، تداوم عضویت امری تقریبا دور از تصور است.

به امید آن که داعیه داران "تحمل صدای مخالف" و "زنده باد مخالف من" به قدری پشیزی هم که شده، به ادعای خود ارزش دهند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۸۸ ، ۱۱:۲۸
علی سلیمانیان

در روزهای منتهی به دهمین انتخابات ریاست جمهوری، تئوریسین های اصلاحات، طرحی را برای اصلاحات تجویز کردند تا بتوانند با تحریک احساسات جامعه و نشان دادن چهره ای خشن از نظام، نبض جامعه را در دست بگیرند. این سناریوی خطرناک که در قالب "اصلاحات خون می خواهد" مطرح گردید، با متدهای مختلف و مراحل متعدد پی گیری شد.

این سناریو در امراحل ابتدایی یعنی تحریک نظام به سرکوب، شکست خورد و نتوانست تا انتخابات، نظام را به اقدامی نسنجیده وادارد و حتی وقایع و آشوب های پس از انتخابات نیز، با عدم توفیق این جریان در راستای به انفعال کشاندن نظام و نهادهای امنیتی همراه شد. اما به تشخیص تئوریسین های اصلاحات، این جریان برای تداوم حیات سیاسی اش نیازمند خون بود و پروژه ی طراحی شده می بایست به هر صورت ممکن عملی می شد.

در همین راستا در وقایع پیش آمده، از سوی سران اصلاحات طرحی کلید خورد که به طور هم زمان توسط لایه های مختلف پی گیری شد. در این شیوه برای به انجام رساندن سناریوی شهیدسازی، طرح لیست سازی از کشته شدگان و جنگ روانی و تبلیغاتی به طور  هماهنگ از طریق رسانه های وابسته به دولت های بیگانه و ضد انقلاب، مطبوعات و رسانه های رسمی وابسته به اصلاحات و سایت های اقماری و شب نامه پراکن این جریان، کلید خورد و با ورود به فازهای جدید اشکال جدیدتری به خود گرفت. این جریان به دلیل آن که نتوانست نظام را در موضعی قرار دهد که مجبور به دست زدن به اقدامات نسنجیده و دست بردن به اسلحه شود، به ناچار خود رأساً مأموریت یافت تا نفراتی را با ویژگی های خاص انتخاب و قربانی طرح شوم شهیدسازی خود نماید.

قتل خانم آقا سلطان در محلی دور از اغتشاشات با شلیک گلوله ای که در سلاح های سازمانی نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، کاربردی ندارد در مقابل دیدگان چندین دوربین با زوایای تعیین شده و پس از بزرگ نمایی چندین باره ی تصویر او در میان تظاهرکنندگان در همان روز حادثه توسط شبکه ی بی بی سی و تفاله های آن، - که بعداً حضور تامل برانگیز دوربین ها در صحنه ی حادثه و بزرگ نمایی تصاویر او در میان راهپیمایان تصادفی خوانده شد!!! - و نسبت دادن این جنایت به نیروهای امنیتی، پروژه ای بود که با ناشی گری تمام انجام شد؛ که پس از بررسی های متعدد مشخص شد که این حادثه، سناریویی از پیش تعیین شده  برای تأمین خوراک تبلیغاتی رسانه های برانداز، توسط عوامل آشوب و بیگانگان بوده است.

در لایه ای دیگر انتشار اسامی کشته شدگان ادعایی توسط بنگاه های دروغ پراکن داخلی و خارجی، و پی گیری مواردی از آن ها توسط برخی رسانه ها و ارائه ی مستندات، مشخص کرد که تعدادی از کشته شدگان ادعایی، زنده هستند و به هیچ وجه در اغتشاشات حضور نداشته و یا در خارج از کشور زندگی می کنند و یا تعدادی از آن ها سال هاست که در قید حیات نیستند. اما با این رسوایی ها و افشای این دروغ پردازی ها، نه تنها روند دروغ پردازی پایان نیافت بلکه این روند با شدت تمام تداوم یافت و جمیع مساعی آشوب طلبان بر آن تمرکز یافت تا شمار کشته شدگان را به عدد ۲۷ برسانند. البته در پشت این دروغ پردازی ها و لیست سازی ها عواملی وجود داشت که موجب شد تا این دروغ پردازی ها تداوم یابد و این لیست ۷۲ نفره به واقعیت بپیوندد.

پس از انتشار لیست جدیدی از کشته شدگان در بنگاه دروغ پراکنی حزب مشارکت (سایت نوروز) این روند ابعاد تازه تری یافت. یکی از کشته شدگان ادعایی در این لیست، احمد نجاتی کارگر بود که پس ز انتشار این لیست دروبلاگ اشنوشت: "امروز صبح داشتم خبرهارو زیرورو میکردم که ییهو چشمم خورد بهخبر اعلام اسامی ۷۲ نفر از کشته شدگان اغتشاشات اخیر. اونقدر حس فضولی جولوی چشممو گرفت که نفهمیدم کی روی خبرکلیک کردم و کی لیست اسامی کشته شده ها جلوم ظاهر شد. همین طور که داشتم یکی یکی اسامی رو میخوندم که یکهو چشمم از حدقه بیرون افتاد (با حالت فنری تصور کنید) و فکم رو زمین ولو شد. آره، جالب بود، اسم خودمو توی لیست کشته شده ها دیدم."

او دو هفته قبل از انتشار نامش در لیست کشته شدگان نوشته بود: "مدتی بود که به لطف دوستان سبزمون و با یک گلوله چند گرمی امریکایی یا شاید هم انگلیسی (بخاطر اینکه کالیبر گلوله از یک نوع سلاح نا متعارف در ایران بود) راهی بیمارستان شده بودم. البته هنوز بهبودی کامل حاصل نشده و بعد از یک مدت حرکت چهار پایی (به کمک دو عصا) به تازگی به لطف فیزیوتراپ و آب درمانی سه پایی (تک عصا) شدیم.
حالا بماند که دوستان هم میهن نما چه طور مزد تلاش شبانه روزی چند ماهه برای برگزاری یک انتخابات سالم رو ساعت 5 روز شنبه 23/3/88 با گلوله دادن. که دستشون رو هم از راه دور میبوسم."

پس از افشای این دروغ، جوخه های ترور جریان آشوب، او را که برخلاف تقلای کینه توزانه ی سایت حزب مشارکت برای القای کشته شدن وی، در قید حیات به سر می برد، تهدید به ترور و قتل کردند! احمد نجاتی در مورخه ی ۲۱/۶/۸۸ در وبلاگش نوشت: "نمی دونستم زنده موندن من برای یک عده اینقدر زجرآور میتونه باشه و وبلاگم آینه دق عده دیگری. چرا باید یک عده از اینکه من اعلام حیات کردم اینقدر عصبانی بشن که نفهمن چی دارن میگن و هر یاوه و خزعبلاتی که توی دهنشون چرخید به سر انگشتاشون منتقل و با فشار دکمه های کیبرد به دیتا تبدیل کنن و به من میت هدیه بدن؟... واقعاً روشن شدن دروغ یک عده (حداقل در مورد اسم من) در فهرست منتشر شده 72 نفر کشته های اغتشاشات اخیر اینقدر سخت و غیرقابل تحمل شده که همون دوستانی که بر طبل فضای باز رسانه ای و اطلاع رسانی روشن و تحمل شنیدن صدای مخالف میکوفتن حالا گریبان چاک میکنن که صدای مارو خفه کنن؟... البته نباید از حق گذشت که در میان این معرکه منافقین و منافق صفت ها، از ورژن جدید و قدیم تا داخلی و خارجی چه آتش بیاری کردند و در تهدید جانی و مالی و... این میت دست از دنیا کوتاه، از هر اقدامی فروگذار نکردند و به هر شیوه ای پیغام فرستادند که: «حالا که زنده ای و نمردی و فهرست 72 نفره ما را خراب کردی، در آینده ای نه چندان دور بزرگ ترین تکه ات گوشت خواهد شد!!!»".

سخن آخر آن که ظاهراً سران اصلاحات برای آن که استراتژی جدید خود را به انجام برسانند دست به سناریویی خطرناک و جنایتی کثیف زده اند تا با اجرای طرح کشتار توسط جوخه های ترور، پروژه ی شهید سازی را تکمیل نمایند. لیست ادعایی از کشته شدگان حوادث اخیر را در واقع می شود لیستی از اشخاصی دانست که قرار بوده اند در حوادث اخیر فدای استراتژی "اصلاحات خون می خواهد" شوند و پشتوانه ی انتشار این لیست ها هم از همین اطمینان برنامه ریزی قبلی حاصل شده است. تا کنون تعدادی از آن ها به واقعیت پیوسته و تعدادی دیگر، خوشبختانه علی رغم خواست اصلاحات از این طرح شوم جان سالم به در برده اند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۸۸ ، ۱۰:۳۲
علی سلیمانیان

بعد از آن که مروان بن حکم و طلحه و زبیر، نتوانستند ولایت علی بن ابیطالب (علیه السلام) را برتابند و به گرد عایشه - بیوه ی رسول الله - جمع شدند، این توهم عایشه را در خود گرفت که او تنها میراث دار رسول مکرم اسلام و رسالت است. غافل از آن که کسی سراغ ندارد که رسول الله در جایی بگوید عایشه از ما اهل بیت است اما سلمان فارسی، که نه نسبت نسبی با پیامبر داشت و نه نسبت سببی و نه از عرب بود از اهل بیت خوانده شده است و این نشانگر آن است که میراث داران رسول الله، نزدیک ترین کسانند به او از لحاظ اندیشه. و از آن رو که عایشه زمام عقل خویش را به نامحرمی چون مروان سپرده بود، دیگر نتوانست بغض و کینه ی فروخورده ی خویش از علی (ع) را پنهان دارد و به بهانه ی خون خواهی از عثمان، به جنگ با علی برخاست. حال آن که نه علی قاتل عثمان بود و نه کسی جز علی لایق حکومت بر مسلمین.

در خرداد سال ۷۶  محمد خاتمی برنده ی میدان انتخابات شد و به ریاست جمهوری رسید. او، پرچمدار جریانی است که از تداوم گفتمان امام و انقلاب و از پایبندی به ارزش های اسلامی و انقلابی به شدت شرمسار بود. این جریان بارها بر انقضای تاریخ مصرف اندیشه ی امام تاکید کرده و این دغدغه را داشت که اندیشه ی امام را باید به موزه ی تاریخ سپرد. این جریان بارها و بارها و به انحای گوناگون به ولایت فقیه تاخته و درصدد تضعیف و نابودی این اصل برآمده بود. توهین به روحانیت و مرجعیت هم گویی به عنوان رویه ای دایمی برای آن ها مطرح بود. با توهین به عموم مومنین و شیعیان تقلید را کار میمون دانستند. قرآن را تخیلات ذهنی پیامبر خواندند. حتی کار را به جایی رساندند که دین را نه تنها افیون توده ها که افیون ملت ها خواندند و گستاخی را تا آن حد بالا بردند که گفتند حتی می شود در برابر خدا و در اعتراض به خدا هم تظاهرات کرد. این جریان به جای پی گیری مشی عزتمندانه در سیاست خارجی، مشی ذلیلانه و نوکری اجانب و علی الخصوص شیطان بزرگ را در پیش گرفت. ترویج فرهنگ ایثار و سخن از جهاد و شهادت و دفاع مقدس در نزد اینان ترویج خشونت در جامعه قلمداد شد و درصدد برآمدند هر آن چه که از نمادها و عکس شهدا در سطح شهر بود را محو کنند. ارتباط گیری با بیگانگان و برنامه ریزی برای براندازی نظام جمهوری اسلامی از جمله ی اقدامات این جریان است. دست دادن با زنان و زیر پا گذاشتن اصول و احکام ابتدایی دین، ظاهرا اموری است که خاتمی از انجام آن ها هیچ ابایی ندارد. ارتباط و دیدار خاتمی با  جین شارپ، جورج سوروس، یورگن هابرماس، جان کین و ... برای براندازی نظام برخاسته از انقلاب اسلامی، چیزهایی است که اظهر من الشمس اند. محمد خاتمی کسی است که آرزوی شکست انقلاب اسلامی را در سر دارد، گر چه این آرزویی است که هرگز تحقق نخواهد یافت.

حال با این اوصاف سوال آن جاست که سید حسن خمینی چگونه او را همسو و همفکر با خویش یافته است؟!

متاسفانه از همان ابتدای ریاست جمهوری محمد خاتمی، مراسم احیای لیالی قدر در حرم مطهر امام امت، با حضور و سخنرانی محمد خاتمی رنگ و بویی غیر از آن چه که انتظار می رود یافته است. حضور نوکر و پادوی امریکا و دشمنان امام راحل در این مراسم چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ چرا تولیت حرم امام، اجازه ی آن را که دشمنان امام از تریبون حرم مطهر امام به ایراد سخنان دشمن شادکن خود بپردازند را می دهد؟

عجیب تر آن است که مدتی پیش برخی رسانه ها از فشار به سید حسن خمینی مبنی بر عدم استفاده از خاتمی به عنوان سخنران در مراسم احیا خبر دادند، و متعاقب آن اعلام شد که امسال حرم امام خمینی(ره) مراسم احیای لیالی قدر را برگزار نخواهد کرد.

آیا تولیت حرم امام، حرم امام عزیزمان را، که متعلق به همه ی دلباختگان حضرت روح الله و مستضعفان است را میراث خانوادگی خود می پندارد؟ چگونه تولیت حرم این اجازه را به خود می دهد که اغراض شخصی و تفکرات خاص خود را که با مبانی اندیشه ی امام عزیز هیچ انطباقی ندارد، بر حرم امام راحل حاکم گرداند؟ لغو مراسم احیای حرم مطهر به دلیل فشار بر جلوگیری از حضور دشمنان امام و نوکران شیطان بزرگ در آن جا یعنی یا باید امامت شیطان را بپذیریم یا نماز بی نماز!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۸۸ ، ۱۰:۳۰
علی سلیمانیان